پارت چهارده :

به یاسین که پشت به او، رو‌به‌روی پنجره ایستاده بود نگریست و با آرامش جلو رفت.
زبانش را روی لبش کشید و با ناز و لحنی به ظاهر شرمنده گفت:
- اوممم، یاسین جان؟!
با شنیدن نامش از زبان یغما تمام عصبانیتش به یکباره فروکش کرد و خاطره‌ای محو در ذهنش پدیدار شد.
- من واقعا متاسفم بابت این بی‌دقتیم، فکر نمی‌کردم به این زودی کارم شروع بشه و... .
کمی کج ایستاد و از بالای شانه نگاهش کرد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Homa

    00

    هی داره قشنگ تر میشا😍😍😍

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.