باتلاق به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت چهارم
زمان ارسال : ۳۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
بدون اینکه کامل برگردد، سرش را کمی کج کرد و از بالای شانه به چشمانش زل زد:
- یغما هستم، یغما سمائی!
در را باز کرد و نگاه گیج و گنگ یاسین را پشت سر گذاشت.
تا در ماشین جا گرفت، بغضش سر باز کرد و با صدای بلند گریه سر داد.
حال ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
میترا
00خوبه