مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۱۱۶ روز پیش
دخترک به فکر فرورفت. با دلهرهای آشکار گفت: بهمن... بهمن زندهس!
- چی؟!
- میگم بهمن زندهس! اونه که مثل سایه همهجا دنبالم هست. من به کسی چیزی نگفته بودم ولی یاسی اومده اینجا سراغم! بهمن فرستادش.
فرحان بیخیال جواب داد: خب الهی شکر. دیگه میدونی پلیس دنبالت نیست.
- پلیس نه... ولی خودش الان به خون من تشنهس!
برای لحظهای، هردو سکوت کردند. فرحان جلوتر آمد. مقابل افرا ا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
سلام عزیزم. شرمندهم موفق نشدم پارت آماده کنم. اما حتما جبران میکنم
۴ ماه پیشبهاری
00خیلی دوست دارم بدونم ساغر زنده اس یا نه🥲
۴ ماه پیشمریم گلی
10خدا کنه ماهیت لیلی مشخص بشه،ساغر زنده باشه ودوباره یه زندگی با عشق و علاقه رو با طاها تجربه کنند،مثل همیشه مهیج و دوست داشتنی ،دمت گرم نگار جان
۴ ماه پیش
مریم گلی
00نگار جان دوشنبه پارت جدید نزاشتین ؟بی صبرانه منتظر ادامه رمان هستم