مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۱۱۸ روز پیش
دهسال از مرگ پدرش میگذشت اما قاتلش هنوز پیدا نشده بود و این برای فرحان دردآور بود. خون پدرش را پایمالشده میدید و مادرش را زنی مظلوم و رنجدیده که هیچوقت روی خوش زمانه را ندیده بود. سمت فضای باز کافه قدم برداشت. سرمای هوا باعث شده بود که مشتریان به داخل کافه بروند و او به این تنهایی و خلوت نیاز داشت.
گوشیاش زنگ خورد. نگاهی به صفحهی گوشی انداخت و با دیدن نام ذخیرهشدهی «عشق
نازنین مریم
00مثل همیشه عالی و پر محتوا ،بی صبرانه منتظر ادامه رمان هستم ،ممنون نگار جان