گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت بیست و هفتم :
-آره؛ یک مردِ جوون بود. حول و حوش بیست و پنج بیست و شش سال داشت. قد بلند، چهارشونه با اندامِ ورزشی. یک روز که سر کلاس بودیم، دیدم گیلدا از پنجره زل زده بیرون. ازش پرسیدم به چی نگاه میکنی، به حیاط اشاره کرد و گفت اون مَرده هرروز من رو تعقیب میکنه. به مامانم گفتم ولی بهم انگ دیوونگی زد. الانم مجبورم میکنه داروهای اعصاب و روان بخورم. برای همین از ترسش دیگه نگفتم این مرده دنبالمه. بذار فکر ک
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.