گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۳۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
-آره؛ یک مردِ جوون بود. حول و حوش بیست و پنج بیست و شش سال داشت. قد بلند، چهارشونه با اندامِ ورزشی. یک روز که سر کلاس بودیم، دیدم گیلدا از پنجره زل زده بیرون. ازش پرسیدم به چی نگاه میکنی، به حیاط اشاره کرد و گفت اون مَرده هرروز من رو تعقیب میکنه. به مامانم گفتم ولی بهم انگ دیوونگی زد. الانم مجبورم میکنه داروهای اعصاب و روان بخورم. برای همین از ترسش دیگه نگفتم این مرده دنبالمه. بذار فکر ک