پارت چهارده

زمان ارسال : ۳۲۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

با شنیدن این حرف بدتر از پیام شوکه شدم.
_چی؟!
_عموم مرد! همین ده دقیقه پیش...
پیام هم زمان با تموم کردن جمله اش دوباره سرجاش نشست. منم نشستم.
نمی‌دونستم چی بگم! درسته که میدونستم حال تابان بده ولی یه لحظه هم فکرش و نمی‌کردم که در عرض چند روز از دنیا بره. اونقدر باورش برام سخت بود که ترسمم یادم رفت. پیامم دستشو تکیه داده بود به پیشونیش و حرف نمی‌زد. معلوم بود که حسابی بهم ریخته.<

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Niloofar

    00

    واسه هر لحظه ش هیجان دارم خیلی خیلی خوب مینویسی نویسنده جانم😘😘😍😍😍😍

    ۱۰ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    عزیزدلمی 🥹🥹😍😍😍😍 مرسی بیبی😍😍😍😍

    ۱۰ ماه پیش
  • Azade

    00

    رمان ترسناکی که همه چیز توش رعایت شده باشه کم خونده بودم، ممنونم خیلی جذابه🤩🤩🤩🤩

    ۱۱ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    لطف داری عزیزدلم 😍😍😍

    ۱۱ ماه پیش
  • جادوگر

    00

    میگن کرم از خورده درخته همینه ها ..آخه برای چی می رید تو کلبه .واقعا با این اتفاقات امیر توقع داره الناز تلویزیون رو روشن کرده باشه:/

    ۱۱ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    خب پیام احساس شجاعت شدیدی داره😂هنوز شک داره چون خودش یه سری چیزا رو تجربه نکرد ولی امیر بدبخت می‌دونه و چاره ای نداره 🥲🤦

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.