بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۲۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
-خروس! نوک نزن. چیه باز لاری شدی؟
مقابل امیرطاها نشست و زُل زد توی چشمانش:
-منو نگا کن.
بُراق شد توی چشمهای شیدانه. انگار حالت نگاه و رنگ چشمانشان را کپی کرده بودند از روی همدیگر. خوشش آمد و لبِ شیدانه را بوسید:
-من که هر ثانیه میبینمت عشق. زُل شم چرا؟ بیشتر غش کنم برات؟
پیشانی امیرطاها را سمت پایین فشار داد و روی پایش سابید:
-امشب خریدارانه نگام کن.
نسترن
00خدا اون دخترو نمیدونم اسمش چیه فک کنم رها بود لعنت کنه این فکرو انداخت تو سرش