بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۲۶۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
رها پشت سرش را گرفت و گفت:
-آره. همه میگن زیاد حرف میزنی. فقط بابام بهم میگه بلبل من.
"پووف"ی کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-خیلی زر میزنی. مغزم باد کرد!
تا برگشت، رها را آمادهی رفتن مقابل خود دید. نرگس هم با گیتارش داخل آمد. سلام و خداحافظی شاگردانش در هم آمیخته و باعث خندهشان شد. رها در حال عبور از کنارش، بوسهای روی گونهاش نشاند و گفت:
-بای تا جلسهی بعد خان