بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۲۲۰ روز پیش
فصل۳
از سرکوچه که پیچید و داخل رفت، مقابلِ در خانهی معصومه تابلویی مستطیلی شکل شبیه بومهای نقاشی دید. پشت و رو به دیوار چسبیده بود. چشمهایش را جمع کرد بهتر ببیند. از نیمرخ شبیه بومهایی بود که شیدانه رویش نقاشی میکشید. جلوتر که رفت، دید از وسط پاره شده و تکههایش همچنان آویزان است. مقابلش که ایستاد و سرک کشید، عکس عروسی شیدانه و امیرطاها را دید. همانی که بالای آینه
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.