بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۲۳۲ روز پیش
در را برایش میزد و با موتور روشن توی حیاط میآمد:
-چه زود اومد!
از شنیدن صدای کسی که پشت آیفون بود، تعجب کرد. نگار پشت در بود! در را زد و جارو را جمع کرد. شکر خدا کارش تمام شده بود. مانده بود اتاق خواب که بعدا جمعش میکرد. توی آشپزخانه رفت و زیر کتری را روشن کرد. سری توی یخچال کشید. خبری از میوه نبود. فقط تکه کیکی از شب قبل مانده بود. در یخچال را بست و تُف و لعنتی به امیرطا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.