تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت سی و چهارم :
به سختی لبهایم را انحنا دادم .دستی به صورتم کشیدم و زیر لب خوبمی زمزمه کردم.با هم به سمت آشپزخانه رفتیم.نتوانستم جلوی پرواز افکارم را بگیرم.تا رسیدن به آشپزخانه اصلا چیزی از حرف های فرشته نفهمیدم.
آریا پشت میز صبحانه نشسته بود و لیوان چای درون دستانش را حول محور دایره شکلی روی میز میچرخاند.فرشته آرام صدایش زد:
_آریااا…آریا
آریا لبی تر کرد .بدون اینکه نگاهش را از میز بگی