پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۲۸۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

حال:
هیچ میلی برای بازکردن چشمانم ندارم. آنقدر پلک‌هایم را به هم چسبانده‌ام که خسته شده‌اند. احساس می‌کنم اگر لحظه‌ای رهایشان کنم همچون دو قطب هم‌‌نام آهنربا بلافاصله از هم فاصله خواهند گرفت.
حضورش را در اتاق حس می‎‌کنم و نمی‌خواهم ببینمش. کتاب وقاحت را این مرد نوشته بود؟ چرا وقتی همه رفته‌اند، او نمی‌رفت و تنهایم نمی‌گذاشت؟ با چه رویی هنوز در اتاق نشسته و سنگینی نگاهش

1470
476,328 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ابوذر افتخاری

    10

    قلمت پایدار واقعا زیبا مینویسی انشاالله موفق باشید

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید عزیزم.🌺

    ۸ ماه پیش
  • مریم گلی

    10

    چقدر سخته یهو از عرش زندگی به فرش بشینی ،دلم خیلی برای آوا سوخت خدا لعنتت کنه مینو که هنوزم از کارت پشیمون نیستی ،دمت گرم نویسنده جان

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🙏🏻🙏🏻🌸🌸

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید