طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۱۲۷۰ روز پیش
مهدخت نگاهی به خواهرش انداخت و پوفی کشید.
- پری چجوری میتونی توو این موقعیت به خواستگار فکر کنی؟ بابا اتاق عملِ و مهران بازداشت! اون گودرزم مثل جنازه افتاده رو تخت و معلوم نیست بهوش بیاد یا نه!
چشمهای پریدخت را پردهای از اشک پوشانده بود؛ عمیق نفس میکشید تا اشکهایش
نرگس
31من میگم بهزاد زنده میمونه🤕