پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۱۲۷۰ روز پیش

مهدخت نگاهی به خواهرش انداخت و پوفی کشید.
- پری چجوری می‌تونی توو این موقعیت به خواستگار فکر کنی؟ بابا اتاق عملِ و مهران بازداشت! اون گودرزم مثل جنازه افتاده رو تخت و معلوم نیست بهوش بیاد یا نه!
چشم‌های پریدخت را پرده‌ای از اشک پوشانده بود؛ عمیق نفس می‌کشید تا اشک‌هایش
1393
277,727 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نرگس

    31

    من میگم بهزاد زنده میمونه🤕

    ۴ سال پیش
  • آرام

    100

    چه عجب .. بالاخره عسل هم پیداش شدا

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید