پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۲۹۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

نازخاتون
خودم می‌فهمیدم که از عزتی دل بریده‌ام. بعد از آن بیماری سخت، به چند ماه اخیر فکر که می‌کردم پشتم می‌لرزید. چطور آن همه بحران روحی و جسمی را پشت سر گذاشته و زنده بودم؟
من، همان نازخاتونی که همه نازم را می‌کشیدند. خانم بزرگ می‌گفت: وقتی به دنیا آمدی آنقدر ناز و ظریف بودی که آقابزرگ تا تو را دید گفت: نازخاتون. همین شد که نامم را نازخاتون گذاشتند.
خار به پایم می‌رفت آق

269
47,464 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    اگه اتفاقی واسه طوباوبچه ش بیفته نازخاتون خوشبحال میشه

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید