پارت سیزده :

دیگه واقعاً نمی‌فهمیدم چه خبره! پشت سرهم داشت اتفاقات عجیبی میوفتاد که هیچ دلیل و مفهومی نداشت.
انگار از روز اولی که پامو گذاشته بودم تو اون روستا مدام بلا بود که پشت سرهم نازل میشد. همه اش میتونستم یه انرژی منفی و اطراف خودم حس کنم، یه چیزی که مدام منو با این سن و سال میترسوند.
خدا خدا میکردم پیام زودتر بیاد. دیگه حالا خوشحالم بودم که پسر سیریشیه، اگه نبود که حالا باید تنهایی شب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • جادوگر

    00

    پارت کوتاه بود یا من خیلی جذب داستان شدم گذر زمان رو حس نکردم؟ فکر کنم جفتش. با مردن عمو شرایط فرق میکنه .یا بدتر میشه یا بهتر .یا جنا بیخیال میشن یا میان سراغش به عنوان جایگزین

    ۱ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    سلام عزیزم 🥰 پارت مثل همیشه بود😍 خوشحالم تا این حد خوشت اومد 😍😍♥️ آره باید دید با مرگ تابان همه چیز به حالت عادی برمیگرده یا...

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.