پارت دوازده :

_بله؟
صدای مادر الناز و زود شناختم و آروم گفتم:
_خانوم رحیمی، منم امیر.
همین که خودمو معرفی کردم پشت آیفون سکوت برقرار شد و بعد یهو در خونه باز شد و فروغ که عین مادر خودم بود گفت:
_تویی امیرحسین؟ بیا تو عزیزم.
فوراً گفتم:
_نه من مزاحم نمیشم...
_مزاحم چیه؟ غریبی میکنی؟ بیا تو اینجا یه روز خونه ی توهم بوده ها، نکنه نمیخوای مارو ببینی؟!
_این چه حرفیه؟ به خدا بحث این چ

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفر ابی

    00

    معرکه ست واقعا

    ۱ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    ممنون عزیزدلم 🥰

    ۱ سال پیش
  • جادوگر

    00

    جدی؟ مهرداد و میلاد و مینا بودن؟ اینا اینجا چیکار میکردن...جن های اینجا چه علاقه ای به یه آدم بدبخت رونده شده از همه جا دارن. باز میلاد اعتقاد داشت و حاج مرتضایی بود.!

    ۱ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    بودن ولی نقشی ندارن، فقط دلم میخواست یه اشاره ای به حضورشون بشه چون مینا هم تو ساری زندگی می‌کنه. شاید ازش یه چیزی می‌خوان شایدم فقط میخوان بترسوننش یا یه کار اشتباهی کرده...

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.