پارت چهل و یکم :

آنا با بی‌قیدی تاپش رو در آورد و دست آرش داد، حین خوابیدن روی تخت با ناز و عشوه مچ آرش رو محکم گرفت و گفت:

- وای می‌ترسم.

آرش: بخواب عزیزم اصلا درد نداره مطمئن باش.

فرزاد خندید و آرش رو کنار زد:

- عمه من بود از درد چشم‌هاش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.