پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت چهارده :
این را درحالی گفتم که چشمانم به سوزش افتاده و ناخنهای بلندم به جان پوست نازک دستان مشت شدهام افتاده بود.
شکستن شیشهی آرامش چشمانش را دیدم، صدای نفسهای کشدارش را شنیدم، چشمانم را بستم.
من با این حرفها او را نه، خودم را شکنجه کرده ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ش
00تا اینجا خیلی هیجان نداشت انگار