گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت شانزده :
یه سال اول که باهم سه چهار باری رفتیم آزادشهر دیدن خونوادهها. اونم به خواست اون. از سال دوم دیگه واسه شهرستان رفتن هم سراغم نیومد. خودش رفت و اومد، منم از خدام بود کاری بهم نداشته باشه. از آخرین باری که دیدمش سه سال میگذره. این اواخر هم فهمیدم خانوادهش اصرار دارن به طلاقمون. باباش چند ماه پیش بهخاطر چندتا عکسی که از من پخش شد، زنگ زد و هرچی دهنش اومد بارم کرد. گفت طلاق دخترش رو میگ
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.