پارت سوم

زمان ارسال : ۳۲۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

با صدایی گرفته گفتم:

_آزیتا یه خرده فشار دستت رو کم میکنی، دارم خفه میشم.

فاصله گرفت و گفت:

_ببخشید… ببخشید.

_خب دیگه برو دیرت میشه.

بدون آنکه پشت به من کند، در حالی که به آرامی عقب عقب می‌رفت، گفت:

_مواظب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.