ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجم :
از سیاهی دور چشماش و تخم چشم بدون رگش، مردمک تنگ چشماش و زردی پوستش میتونستم بفهمم معتاده.
خیلی آروم و با احتیاط گفتم :
- هر چقدر پول بخوای بهت میدم لازم نیست شلوغش کنی.
تیزی رو محکم تر فشار داد رو پهلوم و صورتم جمع شد
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
یه بنده خدا
00وووووووویییییییییی اااین کیههههه