پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و نود و پنجم
زمان ارسال : ۴۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
پایش را روی گاز گذاشت، اما مگر گذر از ترافیک ممکن بود. کرونا که ماندگار شد، انگار مردم بهش عادت کردند و مثال قبل بیرون ریختند. شب عید آن سال برخلاف سال قبل خیابانها شلوغ بود. توی دل او جای جشن باستانی، یک لخته خون میکوبید. چشم از دگمهی قرمزی که خاموش و روشن میشد و حرکت میکرد، برنمیداشت. همچنان در حرکت بود و بالا میرفت. امیدوار بود رهیاب دلوین مثل حمیدی لو نرود. رفتهرفته ر
آمینا
00ای بابا دختره خارج نرفته از دست رفت