پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و نود
زمان ارسال : ۵۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
باران ریزریز روی شیروانی میخورد. اما مثل قطرهی سرب روی مس صدا میداد. حس میکرد الان سقف سوراخ میشود و آبها هوار میشوند روی سرش. نیمنگاهی پشت سرش انداخت. دلوین را خُر خواب دید. در همان مدت کوتاهِ سههفتهای که از ازدواجشان میگذشت، بارها اینطرف و آنطرف کشیدش. به شدت اهل تفریح و خوشگذرانی بود. به همان نسبت هم از اقوام فراری. خصوصا فامیل درجهی یک. میگفت آنها جز دستور
آمینا
00اوهوع.یعنی دلوین خاطره بد داره. الان دلم خیلی برای الیسا میسوزه