پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
-دارم میبینم یه لبخند ژکوند گوشهی لبته. الهی که پرخون بشه لبی که بخواد به تن یکی دیگه بخوره.
-الهی آمین! خفه نشی حالا. آب بخور.
صدای شیر آب آمد و بعد از وقفهای صدای گرفتهی الیسا. میتوانست مردمک سرخ نگاهش از سرفه را هم تصور کند. هر وقت سرما میخورد نوک دماغش و سفیدی چشمهایش سرخ میشد:
-اونی خفه شه که زیرِ آب شنا میکنه.
-ایشالا.
الیسا بیشتر سرفه کرد:
-یهخرده
آمینا
00ببین الان که مال هم نیستن قدر میدونن🤣