پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
وارد آپارتمان دلوین که شدند، عصبانیتش بیرون ریخت. کم پیش میآمد کسی عصبانیت گرشا را ببیند. صدای عطسههای پشت سر هم دلوین بیشتر اعصابش را تحریک کرد:
-این چه مسخرهبازیِ امشب درآوردی؟
با دستمال نوک بینیاش را تمیز کرد و گفت:
-خیلیم خوش گذشت! توام یخرده بیشتر مچ میشدی، عالی میشد.
-ببخشید بلد نبودم مثل شما آواز بخونم وسط جمعیت.
فهمید مسخرهاش میکند اما جدی جواب
آمینا
00این ول کنت نیست گرشا.چقدرم دلوین مشتاق دادنه😅