پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هفتاد و نهم
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
تا کلهی شهر پرسرعت راند. خانهی آخر مجتمع گَل و گُشادی بود که گردنش افتاد برای دیدن انتهایش. کارت ورودی را که نشان داد، نگهبان تعظیمی کرد و دندهعقب رفت. اما مدام برمیگشت و نگاهش میکرد. از حالت نگهبان فهمید به ماشینش چپچپ نگاه میکند. آن ماشین با پرستیژ برج و مسلما عروس تویش جور در نمیآمد. وارد پارکینگ که شد انگار با فرغون میان ردیفی چهارچرخِ مدِبالا ایستاده است. پیاده شد و دستی
آمینا
00ای گرشا اگه این زنک ولت کرد🤲