پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و پنجاه و ششم :
-بااجازه من زحمتو کم میکنم.
مقابل گرشا ایستاد:
-ناراحت شدی از حرفم. فیگورت برگشت!
لبش به حالت کج بالا پرید:
-نه! عاقلانه بود. مثل من که باید ازت امضا بگیرم یه وقت مهریهای چیزی تو پاچم نره. رابطهی که قراردادی باشه ناراحت شدن نداره.
از جملهی گرشا خوشش نیامد. فهمید پکر شد! اما به روی خودش هم نیاورد:
-حواست خوب جمعهها.
در حال رفتن گفت:
-برای بستن یه قرارداد م
آمینا
00گرشا چقدرم حسرت میخوره.🥲