پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و پنجاه و چهارم :
در حال نگاه کردن به دلوین شاخهای انگورِ دانه درشت که از مورد علاقههایش بود برداشت:
-واقعا. از اینهمه فیلم بازی کردن.
دلوین ظرف میوه را روی میزی کنار دست گرشا گذاشت. نگاهی به عمویش انداخت. مشغول مکالمه با تلفن بود و حواسش از آنها پرت. روی مبلی نزدیک گرشا نشست و در حال چیدن منتخبی از میوههای فصل توی بشقابِ گرشا به آرامی گفت:
-فکم افتاد بس که باهاش حرف زدم تا قانع بشه دنبال تحق
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۷۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.