پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و پنجاه و دوم
زمان ارسال : ۱۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
در سالن که باز شد هوایی مطبوع همراه بویی معطر به صورتش زد. خانهشان هم عطر خودش را داشت. زنی کشیده و لاغراندام جلو آمد. سلامی داد و دستش را برای گرفتن سبدگل دراز کرد. از پیشبند سفید و زیبایی که به تنش چسبیده بود، فهمید کارگر خانه است. مثل صاحبِ خانه که داشت جلو میآمد شیک و اتوکشیده بود. انگار عکس عموجان زنده شده است. آنقدر شبیه عکسش بود! کنار دلوین بدون همراهی دیگر. راستقامت با چشما
آمینا
00اوهو گرشا چا عموجانی میگه🤣