پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و چهل و هفتم
زمان ارسال : ۱۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
دید که دارد وا میدهد، دستهایش را توی سینهی یاشار گذاشت و به عقب هُلش داد:
-ولکن وسط این بازار شام.
یاشار دستبردار نبود. دست و پایش را دور بدن ثمانه انداخت و سمت خود کشیدش. کارشان کمکم از عشقبازی به کشتیگرفتن کشید. خنده بر هردویشان مستولی شده بود. یاشار خودش را شُل کرد و بالاخره ثمانه حریف شد زمین بیندازدش و روی شکمش بنشیند. انگشت شست و میانیاش را دور صورت یاشار اندا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.