پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و چهل و دوم
زمان ارسال : ۱۳۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
بلاتکلیفی و روزهای مهآلود سنگینی میکرد. چشمش به شکلاتخوری روی میز افتاد و درش را برداشت. چند کوکی ته ظرف مانده بود. یکیاش را برداشت و زیر دندان انداخت. کمی سفت شده بود اما قابل خوردن بود. مزهی شیرین هوس چای را بیرون ریخت. اما حوصله نکرد! سرش را روی پشتی مبل گذاشت و زیر لب گفت:
-کاش یکی بیاد در بزنه یه چیزی بده بخورم. این دامون و آرشا کجان؟
اسم آن دوتا که از سرش رد شد، خم شد و گو