پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۳۳۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

سرگرد نیز بدتر از ما گیج بود. کلافه شقیقه‌هایش را با دست‌هایش فشرد و سپس با لحنی که صداقت در آن کاملاً مشهود بود گفت:
- حقیقت اینه که نمی‌دونم خانم کاملی. واقعاً هیچ حدسی ندارم، حداقل تا الان؛ ولی یه چیزی رو خوب می‌دونم، این که دوتا مقتول دقیقاً به یه شیوه کشته شدن و این بی

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارای

    00

    یه درصدفکرکن این از رو بره رد بشه ،منو این همه خوشحالی محاله

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    باباا شما چه فکری کردید راجع‌به دانیار بچّه‌م؟😔 معلومه کمند بگه نه قبول می‌کنه😅😂

    ۱۱ ماه پیش
  • ملیکا

    00

    والا این دانیار رو ک نداره سنگ پا قزوینه😂😂 منم بعید میدونم به این راحتیا بی خیال کمند بشه

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    می‌خونیم حالا😅😂💙

    ۱۱ ماه پیش
  • ملیکا

    00

    وا چرا همچین کرددد کمندد پس بگو چرا همه تو اینستا ازش بدشون می اومد نگو ک دانیارو رد میکنه🙃

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    رد که کرد فعلا😅

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    00

    ممنون که امروزپارت گذاشتی وای کمندنگودانیارنباشه کی پیشت میایدای وای

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    خواهش می‌کنم، ممنون از همراهی‌تون💚

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.