تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت سی و دوم :
دستان فرشته که تا لحظاتی پیش در حال نوازشم بود متوقف شد.سر مرا از روی سینهاش برداشت و گفت:
_ تیمارستان؟؟چی داری میگی سایه؟
از آغوشش جدا و به دیوار پشت سرم تکیه دادم و گفتم:
_وقتی پدر و مادرم فوت شدند حال روحی بدی داشتم.از هم پاشیده بودم.ایمان منو پیش دوستش که روانشناس بود برد.دو هفته اونجا بستری بودم.به زور مرخصم کرد.وقتی از تیمارستان بیرون اومدم….وقتی از تیمارستان بیرون اوم
اسرا
11ایمان انسان؟؟