پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و سی و هشتم
زمان ارسال : ۱۸۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
احساس کرد دلوین طوری با تنفر اسم قانون را میبرد انگار کشورش را غصب کردهاند و دست و پایش را بستهاند. ادامه که داد بیشتر به حسش اعتقاد پیدا کرد:
-قانون اینجا مانیفسته. تنها یک گروه برای باقی مردم تصمیم میگیرن. از مذهب و خشکیشون بدم میاد. خانوادهامم از طرف دیگه. اما وقتی برم و دستشون ازم دور باشه، اختیارم دست خودمه. هیچ نیرویی هم نمیتونه بهم زور بگم.
چقدر آن مدل افکار زیاد
آمینا
00چه زود بله داد دلوین بانو😍