پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و سی و نهم
زمان ارسال : ۸۳ روز پیش
تا به شهریار برسد، بدون مژه زدن به جاده چشم دوخت. احوالش آن روزها اصلا خوب نبود. افکار بد ذهنش را درگیر کرده بود. مقابل درِ سبز رنگ باغ، ایستاد و بوق زد! طولی نکشید که در باز شد. تا انتهای باغِ رفت و پارک کرد. آنجا مکانی متروکه بود که نیروهای امنیتی در مواقع لزوم عملیاتهای سریشان را انجام میدادند. از سرگرد عالمی خواست جای اداره و مکانهای معلومالحال، قرارهایشان آن باغ باشد.
از م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.