پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هشتم :
فصلیازدهم
از اذان صبح تا ساعت ۷ که سال عوض میشد، تسبیح یاقوتیاش را چرخاند و دعا خواند. دعای تحویل سالِ آن عیدش، با همهی سالها فرق داشت. دردِ بیدرمانِ کووید، آنقدر اذیتش نمیکرد که دردهای جوانانش!
به تیک و تاک آخرین لحظات که رسیدند، اشک از لای پلکهای بستهاش سُر خورد و پایین افتاد. توپ سال نو که ترکید، انگار برایشان سالِ غم را توی ناقوس زدند. برخلاف هر سال که
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.