پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و هشتم
زمان ارسال : ۱۳۷ روز پیش
فصلیازدهم
از اذان صبح تا ساعت ۷ که سال عوض میشد، تسبیح یاقوتیاش را چرخاند و دعا خواند. دعای تحویل سالِ آن عیدش، با همهی سالها فرق داشت. دردِ بیدرمانِ کووید، آنقدر اذیتش نمیکرد که دردهای جوانانش!
به تیک و تاک آخرین لحظات که رسیدند، اشک از لای پلکهای بستهاش سُر خورد و پایین افتاد. توپ سال نو که ترکید، انگار برایشان سالِ غم را توی ناقوس زدند. برخلاف هر سال که
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.