پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۲۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
فصلششم
صدای پایش ماننده راه رفتن آبدزدک روی آب بود. گاهی پیش چشمش روتین و بیریا جلوه می کرد و گاه مرموز! نمِ باران اوایل اسفندماه، سرش را مهمان کلاه شاپو کرده بود. سرش را پایین گرفته و داشت مخفیانه راهی را که دلوین میرفت رصد میکرد:
-مرد عنکبوتیو دور زدید و شدید شبیه کارآگاه گجت.
سرش بالا آمد و با تأنی نگاهش کرد. فهمید از حرفش خوشش نیامده است:
-منظور ب
آمینا
00فقط الیسا ببینه گرشا رفته تو رابطه حالا هرچند صوری قیافش دیدنیه😅کاش گرشا یه ذره الیسا رو حرص بده دلم خنک بشه