کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت ده
زمان ارسال : ۳۳۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
_امیر؟ امیر حسین!
_بله...
نمیدونم چرا صدام با گریه و ناله از ته گلوم بیرون اومد. میدونستم خوابم و یکی داره صدام میکنه، ولی انگار گیر کرده بودم بین واقعیت و خیال و یه چیزی اونقدر ترسونده بودتم که اشکام از گوشه ی چشمم پایین میریخت.
_امیر مامان؟!
با تکونی که بهم داده شد سرمو چرخوندم به طرف راستم و اشکم از روی دماغم سرازیر شد و ریخت رو بالشم.
حالا دیگه کمابیش خودمم میتونس