ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت سوم
زمان ارسال : ۳۳۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
برگشتم و به بالشتی که توی دست فرهود بود نگاه کردم.
- چیه؟
بالشتو ازش گرفتم و با لمس کردنش چشمام گرد شد
- توش طلاست؟
بازش کردم و یه دستمو کردم توش و از لای پنبه های توی بالشت یه مشت طلا بیرون اوردم و گفتم:
- درست ح ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
یه بنده خدا
00جذاب بود