پارت چهل و چهارم

زمان ارسال : ۱۲۷۶ روز پیش

نوید با ابروهای در هم کشیده، چشم ریز کرد و گفت:« پس یعنی هر کار دلت می‌خواد می‌کنی و به منم ربطی نداره آره؟»
با سکوت نسیم، به حرفش مطمئن شد و قهرآلود از اتاق بیرون رفت. سمت اتاقش می‌رفت که مادرش صدا زد:« نوید، بیا این‌جا»
نگاهش سمت زهراخانم چرخید که کنار تلفن نشسته بود،
1393
277,696 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نرگس

    50

    حالا چی میشه🙄😬🥺

    ۴ سال پیش
  • هستی

    100

    اه نسیم، داداشت جلوی بابات وایساده میگه شوهرش ندین بعد این میگه راضی ام بابا جون زهرمار و راضی ام اه من اینطور داداشی داشتم ها 😐😐👿👿👿اه اه مردم داداش دارن ما هم داداش داریم خدایا شکرت 😐😂

    ۴ سال پیش
  • آرام

    80

    چرا از پری بدم میاد!😓

    ۴ سال پیش
  • *^*^*

    ۱۶ ساله 80

    عالی نویسنده جون انقدر که آدم انگار اتفاقات رو میبینه خیلی واقعی در مورد زندگی هاست که به خاطر یک اتفاق چه طوری یه زندگی تغییر میکنه و اینا واقعا ممنون رمانتون حرف نداره

    ۴ سال پیش
  • نفس

    100

    حقشه بیشتر بزنتش

    ۴ سال پیش
  • دریا

    ۱۶ ساله 131

    لعنت بهت پری که هرچی نسیم داره بدبختی میکشه همش بخاطر توئه😔😭

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید