فاضلاب شیرین به قلم نسترن قره داغی
پارت هفده
زمان ارسال : ۳۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
از منقبض شدن بدنش میتوانست ترس و تعجب سایه سیاه را حس کند، اما صدای نفسهایش و بوی که میداد را میشناخت.
- منم جاوید احمق! حالا درسته دعوا کردیم ولی قصد جونم و نکن که.
با شنیدن صدایش، نفس راحتی کشید و چاقو را پایین آورد و خو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
کیمیا
00طفلک رها هی منتظر بوده خواهرش اون رو هم از اونجا خلاص کنه .حق داره یه جورایی از رستا متنفر بشه