پارت هشتم :

دست باربد سر شانه‌ی او نشست و دلواپس پرسید:

-خوبید آقای مطیع؟

مرد پلک بست و قطره اشکی روی گونه‌اش چکید. هنوز هم هضم صحبت‌های کیانی برایش سنگین بود. اویی که تا آن روز به دخترش کلمه‌ای توهین نکرده یا حتی صدایش را برای او بالا نبرده، حالا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.