گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هفتم :
تاته لباس پوشیده بیرون از خانه منتظر ایستاده بود، طاقتش طاق شد و صدای مردانهاش بالا رفت.
- چهکار میکنید؟! میخواستیم بریم شهر تا حالا رسیده بودیم!!
ئهدا آینه را از گلاره گرفت و برای آخرینبار دستی به سهرپوش پولکدوزی شدهاش کشید، ک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
شاپرک
00عالیه.خسته نباشید❤️