تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت بیست و نهم :
واقعا احمقانه بود .من از رفتن سخن به میان آوردم و او از کتاب …!!.
شک داشتم ،حتی یک کلمه حرفم را فهمیده باشد . شاید باید از اینکه توانستم دروغم را به بهترین شکل پنهان کنم ،خوشحال باشم!!.
دسته مبل را به سمت داخل فشار داد و کشو کوچکی از قسمت جلوی میز نمایان شد.دستش را پیش برد و کتابی از آن خارج کرد . بر روی پایم گذاشت.
چندین بار پشت هم پلک زدم .هر لحظه این خانه در نظرم عجیبتر میآمده
Stkm
00یه رمان عالی و منحصر به فرد 🌹👏🌹👏