پیله جدایی به قلم زهرا باغشاهی (زرناز)
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۳۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
کلافه گفتم:
- من نمیدونم فرزانه، خودت میدونی که آق بابا چهقدر حساسه و مخالف تنهایی پارک رفتن دختراشه. کاری نکن همین یه بار و بی اعتماد بشن بهمون.
نوچی گفت و سرش و بالا انداخت و گفت:
- چیزی نمیشه نگران نباش.
و دو تایی با نسیم راهشون و به طرف پارک کج کردن. عصبی ایستاده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. با صدای بلندی گفتم:
- فرزانه.
فرزانه روش و برگردوند و گفت:
- بیا