پارت پانزده

زمان ارسال : ۲۸۲ روز پیش


ﻧﻔﺲ ﺩﻭ ﻗﻨـﺪ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﭼـﺎﯼ ﻣﻬﺘـﺎﺏ ﺍﻧـﺪﺍﺧـﺖ ﻭ ﺑـﺎ ﺳـــﺮ

ﺍﺷـﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻫﻢ ﺑﺰﻧﺪ. ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺑﺎ ﻗﺎﺷـﻖ ﭘﻼﺳـﺘﻴﮑﯽ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺯﺩ


ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:

_ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﮔﯽ، ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻳﻢ ﺷﻤﺎﻝ.


_ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﺣﺘﻤﺎ.
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید