پارت بیست و چهارم :

با غرور همیشگی وارد کلاب شدم. نگهبانی که جلوی در ایستاده بود همانی بود که با ما همکاری می کرد با دیدن من سرش رو تکان داد و گفت:

-بفرمایید خانم.

از توی جیبش ماسکی بیرون آورد و به دستم داد. به چشمانم بستم و گفتم:

-حالا بهتر شد.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.