پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۳۰۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

لیوان را به لب‌هایم نزدیک می‌کنم و جرعه‌ای می‌نوشم. گرمای تلخ و شیرین آن قادر است کمی استرسم را کم کند. نگاهش را از رویم برنمی‌دارد و همین که لیوان را پایین می‌آورم نرم می‌پرسد.
- خوب آوا جان. نمی‌خوای بگی چی شده؟
لبخندی می‌زنم تا مطمئنش کنم موضوع مهمی نیست.
- یادته می‌گفتم دارم واسه یه سالن طرح می‌زنم؟ همون سه تا طرحی بود که نشونت دادم، تو از سفید بنفشه خوشت اومد.
-

1474
477,233 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • خیلی رمان جالبیه

    00

    🥰🥰

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺🌺🙏🏻

    ۴ هفته پیش
  • سمانه

    10

    تا اینجا که خوندم خوب بود

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید.

    ۴ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    همیشه میگن تب تند زود به عرق میشینه حکایت سمیر وعشقش به آواست ،دم شما گرم نویسنده جان

    ۱۰ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید.💙

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید