پارت سی و پنجم :

حل که نبود اما به گمان مجبور بود حل شده فرضش کند.
با اکراه لب‌هایش را بهم کشید و حین اینکه چپ‌چپ به سرکار میبد نگاه می‌کرد مستقیم رفت سمت آشپزخانه.
بعد از رفتن او میبد از جایش فاصله گرفت و آهسته از پشت سر نجوا کرد:
_ قربان اگه اجازه بدید من باهاش می‌رم.
_ نیازی نیست. این یکی رو خودم می‌تونم انجام بدم.
_ اما قربان ...
بلافاصله کلام زن را قطع کرد و گفت:
_ به کارت برس سر

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.