پارت سی و سوم :

ابرو درهم کشید. یاسین اما جواب افسر نگهبان زن را داد و خودش را به او رساند. خوشحال از به هوش آمدن او پرسید:
_ بیدار شدی، حالت خوبه؟
با اخم و تخم رو گرفت و موجی از تلخی به صدایش انداخت.
_ بنا نبود مزاحم بتراشی برام؟
نگاه یاسین خیلی تیز به عقب برگشت و منظورش را گرفت. کف دستش را کنار گردنش گذاشت، لبخندی پرمفهوم بر لبش نشاند و گفت:
_ قانونو که نمی‌شه زیر پا گذاشت خانم. اون وقتیم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 10

    عالییی خیلی ممنون ❤️❤️

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.